نام کتاب: جستار هایی در باب عشق
نام نویسنده: آلن دو باتن
نام مترجم: گلی امامی
نام انتشارات: نشر نیلوفر
داستان کتاب: روایت داستان دو مسافر است که کنار هم در هواپیما می نشینند. از آنجا دوست داشتن شروع می شود و به عاشق شدن می رسد ولی پس از یک فراز و رسیدن به قله فرودی در پی دارد و این رابطه به پایان میرسد. پس از به پایان رسیدن این ماجرا افسردگی گریبان مرد را میگیرد. اما در یک جلسه کاری می بیند که می تواند دوباره عاشق یک فرد جدید شود.
داستان از زبان یک مرد روایت می شود. در هر فصل که با شماره پاراگراف هایی جدا شده است ،در جایی خود داستان نقل می شود و در جایی دیگر از دید روانشناسی به تحلیل آن پرداخته می شود.
نظر من: ابتداش گیرا و خوب بود ولی پس از مدتی گفته ها حوصله سر بر میشود ولی گفته های جالبی در کل در کتاب آمده است.
بخش هایی از متن کتاب:
- به این نتیجه رسیده بودم که کشش و جذابیت، مترادف از دست دادن هر گونه خصوصیات شخصی بود، خود واقعی ام، لزوما در مقابل کمال معشوق، با خود در جدال بود و اصولا ارزشی نداشت. ( صفحه ی 43 )
- مدتها پیش از آنکه فرصت پیدا کنیم واقعا با معشوق مان آشنا شویم، ممکن است براین باور باشیم که او را به خویی می شناسیم. احتمالا به نظر می رسد که حتی قبلا او را جایی دیده ایم، شاید در زندگی پیشین یا در رویای مان. در "ضیافت " افلاطون، اریستوفانس به این حس آشنایی اشاره می کند و مدعی می شود که معشوق "نیمه" از مدت ها پیش گم شده خود ماست که بدن ما را در اصل به آن متصل بوده. در آغاز تمام موجودات "نر- ماده" هایی با دو پشت، دو تهیگاه، چهار دست و پا و دو صورت در جهت مخالف هم بوده اند. این موجودات نر-ماده چنان قدرتمند و از خود راضی بودند که زئوس مجبور شد آنان را از میان دو نیمه کند، دو نیمه نر وماده - و از آن روز به بعد، هر مرد و زنی در غم غربت مبهمی برای وصل شدن به نیمه جداشده اش به سر می برد. ( صفحه ی 60)
- منظور من از این داستان چیست؟ فقط نشان می دهد، اگرچه ممکن است دچار توهم شویم ( عاشق، یا تخم مرغ بودن) ، اگر بخش مکمل آن را بیابیم (دلداده ای مانند کلوئه که دچار توهمی مشابهی بود، یا یک تکه نان برشته) احتمالا همه چیز به خوشی می انجامید. توهم ها به خودی خود زیان آور نیستند، فقط وقتی آزار می دهند که در باور آنها تنها باشیم، و زمانی که نتوانیم حال و هوایی به وجود بیاوریم که آن را حفظ کنیم . تا زمانی که کلوئه و من می توانستیم زرده تخم مرغ عشقمان را سالم نگه داریم، چه اهمیتی داشت واقعیت چه بود؟ ( صفحه ی 110)
- "انسان می تواند در تنهایی همه چیز به دست آورد، الا شخصیت"، منظورش این بود که شخصیت در ذاتش، واکنش دیگران است به گفتار و اعمال ما. "خود" های ما سیال هستند و به مرز پیرامونی محدود کننده ای نیزا دارند که توسط افراد اطرافمان حاصل می شود. ( صفحه ی 122)
- چرا ما چنین زندگی می کردیم؟ شاید به این دلیل بود که، لذت بردن در زمان حال، به عوض پنهان شدن پشت باور «دست یابی به خوشبختی در زندگی بعدی»، ما را درگیر واقعیتی ناقص و به نحو خطرناکی فرار می کرد. زندگی در زمان آینده کامل، بدین معنی است که زندگی ای آرمانی، خلاف ِ زندگیِ زمان حال داشته باشیم، زندگی ای که ما را از متعهد شدن به موقعیت مان نجات می دهد. الگویی مشابه دستورات برخی از مذاهب، که معتقدند زندگی در کرهٔ زمین فقط پیش درآمدی است به زندگی ای بهشتی و دلپذیر و ابدی در جهانی دیگر. دیدگاه ما نسبت به تعطیلات، میهمانی ها، کار، و چه بسا عشق، خاصیتی فناناپذیر دارد، گویی آنقدر زنده می مانیم که مجبور نخواهیم شد. این حقارت را بپذیریم که این (فعالیت)ها عمر محدودی دارند_ و ناگزیر مجبوریم بیشترین ارزش را از آنها کسب کنیم. ( صفحه ی 151)
- روزی به همراه کلوئه از کنار زنی فقیر رد شدیم، کلوئه از من پرسید، «اگر یک ماه گرفتگی بزرگ روی صورتم داشتم، مثل مال این زن، باز هم دوستم می داشتی؟» توقع این است که پاسخ مثبت باشد - پاسخی که عشق را فراتر از نقص های پیش پا افتاده جسمی قرار می دهد یا به ویژه نقص هایی که غیرقابل تغییر است. من ترا دوست خواهم داشت نه برای هوشمندی، استعداد و زیبایی ات، بلکه به سادگی چون تو خودت هستی، بدون هر گونه قید و شرطی. ترا دوست دارم برای آن کسی که در عمق وجودت هست، نه برای رنگ چشمانت یا میزان دارایی ات. نیاز درونی، خواستار آن است که معشوق ما را بدون در نظر گرفتن حسن های ظاهری امان، و فقط برای جوهر وجودمان تحسین کند، و آماده باشد همان عشقی را عرضه کند که گفته می شود میان پدر و مادرها و فرزندانشان وجود دارد. خود واقعی، چیزی است که شخص انتخاب می کند که باشد، حال اگر خال درشتی روی پیشانی مان درآمد یا به دلیل بالارفتن سن پژمرده شدیم. یا تورم ورشکست مان کند، باید به دلیل حوادثی که فقط ظاهرمان را خدشه دار کرده، بخشوده بشویم. و حتی اگر زیبا یا ثروتمند هستیم، نمیخواهیم که ما را به دلیل این چیزها دوست بدارند، چون اگر این خصوصیات از بین بروند، عشق هم به همراهش می رود. من ترجیح می دهم که شما از ذهنم تعریف کنید و نه از چهره ام، و اگر مجبور باشید در آن صورت ترجیح می دهم در مورد لبخندم اظهارنظر بکنید تا دماغم. ما محتاجیم که دوست داشته شویم، حتی اگر همه چیزمان را از دست بدهیم: همه چیز ترک شود جز "من" ، این "من" اسرارآمیز در ضعیف ترین و آسیب پذیر ترین وضع اش.
آیا اگر حتی در مقابلت ضعیف باشم دوستم خواهی داشت؟ همه قوی بودن را دوست دارند، اما آیا تو مرا برای ضعف هایم دوست می داری؟ این آزمایش واقعی است. آیا اگر تمام چیز هایی که از دست می روند را از دست بدهم، باز هم مرا به خاطر چیز هایی که همیشه خواهم داشت، دوست می داری؟ ( صفحه ی 161)
- هر انسان آن چیزی را نیک می پندارد که به او لذت و شعف می بخشد، و آن چیزی را بد که خوش آیندش نیست: از آنجا که ذات هر فرد متفاوت از دیگری است، تشخیص ساده نیک و بد نیز با هم تفاوت دارند. و اصولا مقوله ای با عنوان "آگاتون هپلوس" یا به سادگی نیک( مطلق) وجود ندارد." ( صفحه ی 189 )
نوع مطلب :
نشر نیلوفر،
برچسب ها :
جستار هایی در باب عشق، آلن دو باتن، گلی امامی، نشر نیلوفر،
لینک های مرتبط :